پلاستیکا
سال انتشار: ۱۳۹۳
ناشر: آوای باربد
میکس و مسترینگ: حمیدرضا آداب، استودیو پاپ
گرافیست: وحید میثاقی
- ۱ - پلاستیکا
- ۲ - در چشمهای تو
- ۳ - کشکک زانوی تو
- ۴ - دنیای واقعی
- ۵ - بیهوده
- ۶ - آخرین امید
- ۷ - پرسه
- ۸ - سنگفرش
اشعار آلبوم پلاستیکا
1پلاستیکا
كنار چشمه زباله زيره ابرای تيكه پاره
رو آب بركش يه ماهی كه مرده ميومد به يادش
يه جايی كه آبش رنگ آبه
پلاستيكای باطل نشونست
رنگ برگا رنگ خونست
بی برگ سرد خونه
ميشه رنگ مرگ پونه
رقص ماهی يادمونه
تو بركه زير ابرای تيكه پاره
«نوید اربابیان»
رو آب بركش يه ماهی كه مرده ميومد به يادش
يه جايی كه آبش رنگ آبه
پلاستيكای باطل نشونست
رنگ برگا رنگ خونست
بی برگ سرد خونه
ميشه رنگ مرگ پونه
رقص ماهی يادمونه
تو بركه زير ابرای تيكه پاره
«نوید اربابیان»
2در چشمهای
در چشمهای كوچك آئينه
يك حس ناشناخته میبینم
طوری نگاه میكندم انگار
چيزيست روی صورت غمگينم
من گريهام تو بغض فرو خورده
شايد مرا به دست تو بسپارند
انگار ابراي جهان با من
بر روی شانه های تو میبارند
دل میكنم از آئينه و آنگاه
آهسته میروم به اتاق تو
تو نيستی و خاطرهايت هست
كز ميكنم كنار اجاق تو
من عصر يك قناری غمگينم
تلخم چنان كه حاجت خواندن نيست
اين شعر را براي تو میگویم
حس ميكنم كه فرصت ماندن نيست
«رضا عابدین زاده»
يك حس ناشناخته میبینم
طوری نگاه میكندم انگار
چيزيست روی صورت غمگينم
من گريهام تو بغض فرو خورده
شايد مرا به دست تو بسپارند
انگار ابراي جهان با من
بر روی شانه های تو میبارند
دل میكنم از آئينه و آنگاه
آهسته میروم به اتاق تو
تو نيستی و خاطرهايت هست
كز ميكنم كنار اجاق تو
من عصر يك قناری غمگينم
تلخم چنان كه حاجت خواندن نيست
اين شعر را براي تو میگویم
حس ميكنم كه فرصت ماندن نيست
«رضا عابدین زاده»
3کشکک زانوی تو
آن مرد داس دارد
مزرعه نه
گندم نه
دل نه
آن مرد داس دارد
آن مرد دلش میخواست
زیر آفتاب
با لبان تو
آواز بخواند
آن مرد هرگز نمیدانست
میتواند با مترسک
با لباس تو در تن مترسک
برقصد
آن مرد با گردهي نانی زیر بغل
با لیوان آبجوی حلبیش
آن مرد با بشقاب سیب زمینیش
با دستش روی کلید برق
هرگز نمیدونست
كه لبخند میتونه داشته باشه
آن مرد با کمربندش روی اضلاع زندگی
روی لبان تو
از ارتفاع زندگی
روی حروف روزنامه که نخوانده است
روی کشکک زانوی تو از مستی
آن مرد هنوز دست روی گرده ی اسبش میگذارد زیر آن درخت
«آبان صابری»
مزرعه نه
گندم نه
دل نه
آن مرد داس دارد
آن مرد دلش میخواست
زیر آفتاب
با لبان تو
آواز بخواند
آن مرد هرگز نمیدانست
میتواند با مترسک
با لباس تو در تن مترسک
برقصد
آن مرد با گردهي نانی زیر بغل
با لیوان آبجوی حلبیش
آن مرد با بشقاب سیب زمینیش
با دستش روی کلید برق
هرگز نمیدونست
كه لبخند میتونه داشته باشه
آن مرد با کمربندش روی اضلاع زندگی
روی لبان تو
از ارتفاع زندگی
روی حروف روزنامه که نخوانده است
روی کشکک زانوی تو از مستی
آن مرد هنوز دست روی گرده ی اسبش میگذارد زیر آن درخت
«آبان صابری»
4دنیای واقعی
زير گنبد كبود شب قصههای تو
يه پری مياد ترسون و لرزون
ميخواد بپره اما بالاش خيسه افتاده
ميترسه گير گرگا بيفته
ميخوام بارون و بند بيارم
يه خورشيد تو شبهاش بكارم
ميخوام تو دلش غم نباشه
ميخوام هرچی كه خواست اون باشه
توی دنيای واقعی از من براي تو
بجز زخم قلبت چيزی نموند
وقتی بيحالم سر تا پا بيزارم
مينالم از سنگينيه نگاه مردم
ميخوام تو دخمه ها بمونم
با اشك و يه لبخند بخونم
ميخوام ديواری توش نباشه
ميخوام آزاد و عريان باشه
«نوید اربابیان»
يه پری مياد ترسون و لرزون
ميخواد بپره اما بالاش خيسه افتاده
ميترسه گير گرگا بيفته
ميخوام بارون و بند بيارم
يه خورشيد تو شبهاش بكارم
ميخوام تو دلش غم نباشه
ميخوام هرچی كه خواست اون باشه
توی دنيای واقعی از من براي تو
بجز زخم قلبت چيزی نموند
وقتی بيحالم سر تا پا بيزارم
مينالم از سنگينيه نگاه مردم
ميخوام تو دخمه ها بمونم
با اشك و يه لبخند بخونم
ميخوام ديواری توش نباشه
ميخوام آزاد و عريان باشه
«نوید اربابیان»
5بیهوده
آن روز را نشستم و گفتم
چه فايده
بيهوده بود هرچه به سمت تو آمدم
چيزی نيافتم
هر جا اگر كه رفتم و هر جا كه سر زدم
ديگر اميدی نيست به رگهايم
ای فرصتی كه رفت به آسانی
در پله ها اگر دمی ايستاده بود مرگ
میشد كه اين سياهيه مفرط را
بردارم از هميشهی پيشانی
آه ای آنكه باز نميگردی
همچون جوانیام
آه ای ان كه باز نميگردی
ای زندگانیام
تقدير واقعی من اين است كه اينچنين
ميريزد از درخت تو پاييز برگ ريز
آن عصرهای لحن صميمی گذشت و رفت
آن روزها تمام شدند و من و تو نيز
ميخواهم از تو دور شوم چون درخت كاج
مثل عبور نام تو از رازهای من
آه ای زن قديمی آوازهای من
آن روز را نشستم و گفتم چه فايده
«رضا عابدین زاده»
چه فايده
بيهوده بود هرچه به سمت تو آمدم
چيزی نيافتم
هر جا اگر كه رفتم و هر جا كه سر زدم
ديگر اميدی نيست به رگهايم
ای فرصتی كه رفت به آسانی
در پله ها اگر دمی ايستاده بود مرگ
میشد كه اين سياهيه مفرط را
بردارم از هميشهی پيشانی
آه ای آنكه باز نميگردی
همچون جوانیام
آه ای ان كه باز نميگردی
ای زندگانیام
تقدير واقعی من اين است كه اينچنين
ميريزد از درخت تو پاييز برگ ريز
آن عصرهای لحن صميمی گذشت و رفت
آن روزها تمام شدند و من و تو نيز
ميخواهم از تو دور شوم چون درخت كاج
مثل عبور نام تو از رازهای من
آه ای زن قديمی آوازهای من
آن روز را نشستم و گفتم چه فايده
«رضا عابدین زاده»
6آخرین امید
ای آخرين احساس خوشبختی
بی تو تموم فصلها سردن
اندوه ها چون گلهای از گرگ
اطراف اين ويرونه ميگردن
جاده تو رو گم كرده توی من
پشت سرت پلها تبر ميشن
پروانهها چون برگ ميريزن
رودخونهها پرخاشگر ميشن
روزی كه گم كردم تو رو تو باد
احساس كردم خالی و سردم
گفتم يه چيزی از تو جا مونده
بايد به سمت خونه برگردم
تو عشق تو درمان و تو مرحم
من زخمهاي رو به بهبودی
اون روزها اون روزهای تلخ
تو آخرين اميد من بودی
«جواد گنجعلی»
بی تو تموم فصلها سردن
اندوه ها چون گلهای از گرگ
اطراف اين ويرونه ميگردن
جاده تو رو گم كرده توی من
پشت سرت پلها تبر ميشن
پروانهها چون برگ ميريزن
رودخونهها پرخاشگر ميشن
روزی كه گم كردم تو رو تو باد
احساس كردم خالی و سردم
گفتم يه چيزی از تو جا مونده
بايد به سمت خونه برگردم
تو عشق تو درمان و تو مرحم
من زخمهاي رو به بهبودی
اون روزها اون روزهای تلخ
تو آخرين اميد من بودی
«جواد گنجعلی»
7پرسه
نبودی بدون تو رويا نداشتم
خودم رو مثل ساعتم جا میذاشتم
تو يك لحظههایی كم آورده بودم
مثل كوزههای ترک خورده بودم
دلم پرسههای سگی زير بارون
دلم دم دمای غروب زمستون
دلم غربت خونههای قديمی
دلم نامه اي از رفيقی صميمی
دلم باغ مرده دلم ابر پاره
دلم لحضههايی كه گفتن نداره
رسيدی يه حسی من و زيرو رو كرد
نگاهت منو با خودم روبرو كرد
من از بار خودخواهيه تو شكستم
شبا روی نعش خودم مینشستم
من اين لحظهها با خودم در ستيزم
من از حبس چشمای تو میگريزم
«جواد گنجعلی»
خودم رو مثل ساعتم جا میذاشتم
تو يك لحظههایی كم آورده بودم
مثل كوزههای ترک خورده بودم
دلم پرسههای سگی زير بارون
دلم دم دمای غروب زمستون
دلم غربت خونههای قديمی
دلم نامه اي از رفيقی صميمی
دلم باغ مرده دلم ابر پاره
دلم لحضههايی كه گفتن نداره
رسيدی يه حسی من و زيرو رو كرد
نگاهت منو با خودم روبرو كرد
من از بار خودخواهيه تو شكستم
شبا روی نعش خودم مینشستم
من اين لحظهها با خودم در ستيزم
من از حبس چشمای تو میگريزم
«جواد گنجعلی»
8سنگفرش
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کردهای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کردهای
هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو ماندهام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندهام
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیدهای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیدهای ؟
«نصرت رحمانی»
تک بوسه های پای مرا نوش کردهای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کردهای
هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو ماندهام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندهام
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیدهای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیدهای ؟
«نصرت رحمانی»
اشعار منطبق با خوانش خواننده میباشد و عدم تطبیق احتمالی با نسخه چاپی شعر، تعمداً صورت گرفته است.